روز عشق(5/8/92)+مسافرت
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 18:30 :: نويسنده : فافا

سلام به مرد زندگیم و دوستای مهربون خودمدلم کلی به اینجا تنگ شده بود چند روز پیش نشستم نوشتم پرید

خوب بگذریم براتون بگم که یکشنبه دو هفته پیش رفتیم مسافرت یک روزه خیلی خوش گذشت همسری از وسط راه یونی اومد دنبالم منم روز قبل کلی با خودم خوراکی جمع کرده بودم از جمله گوجه خیار پنیر که شووری جونم رفت بربری داغ هم گرفت یه صبحانه اونم زیر نم نم بارون خوردیم بعد از بنزین زدن زدیم به جاده تا برسیم من هی خوراکی میوه میدادم به همسلی میگفت بسه دیگه جا ندارم منم گوش نمیکردم باز میبردم نزدیک دهنش میگفتم بخور نفسی هم میگفت حالم داره بد میشه بسه دیگه دیدم واقعا جا نداره بیخیال شدم اخه هر سفری که میریم بیشتر خوراکی ها رو نمیخوریم میمونه فقط نقش حمل خوراکی ها رو داریم دیگه اینسری عزمم را جزم کردم که تمام خوراکی ها رو بخوریم و تقریبا موفق هم شدم خودم میگفتم اخ این انقدر کالری داره اون انقدر کالری داره بعد همه رو میخوردم اصلا نمیدونم چرا پیش عشقمم اشتهام سه برابر میشههوا خیلی قشنگ بود گرگ میشی بود مثل صبحا قبل اینکه افتاب بزنه منم با ذوق به قطره هایی که تند تند میخوردن به شیشه رعد و برقا نگاه میکردم بیشتر به بازوهای همسری میچسبیدم کیف میکردمبعد از دو سه ساعت رسیدیم  بعد از گشتن که همسری واقعا تلاش بسیاری در این زمینه کرد یه جای خوب پیدا کردیم که از کنارش یه جوی اب رد میشد زیرانداز پهن کردیم خونه کوچولومونو برپا کردیم بارونم از شدتش کم شده بود اما باز میبارید بیرونم سرد بود رفتیم تو چادر از اونجایی که گفتم همسری رو میبینم اشتهام زیاد میشه گفتم من ناهار میخوام نفسی گفت چیییییی زوده تازه ساعت ده صبحرفت نون از داخل ماشین اورد ناهار که الویه بود رو هم خوردیم به نفسی میگفتم دلم میخواد یه قاشق از تو ظرف من برداری قهر میکنم دیگه باهات حرف نمیزنمشکلکهای پادشاه و ملکهبعد از خوردن ناهار منچ بازی کردیم خیلی خوب بود چند دقیقه بعد از تموم شدن بازی نفسی یدفعه گفت دو سه چهار بیا زدمت باتعجب نگاش کردم گفتم چی میگی گفت هیچی این جمله از قبل مونده بود گفتماینجوری بانمک میشه میخوام قورتش بدم

از تو چادر داشتیم بیرون رو نگاه میکردیم نفسیم گفت بیا ببین اینجا رو دیدم وای یه عالمه گوسفند فکر کنم نزدیک صدتا میشدن گفتم بیا بریم باهاشون عکس بگیریم گفت نه خطرناکه سه تا سگ گله داره از دور نگاهشون کنمن سرمایی نیستم اما اون روز خیلی سردم بود با اینکه سویشرت بافت همسری تنم بود کاپشن خودمم رو پام خودش با تیشرت نشسته بود من نگاش میکردم میگفتم سردته بیا بپوش میگفت نه به خدا سردم نیست تازه اگه سردمم بود نمیپوشیدم من یخ هم بزنم اشکالی نداره تو نباید سردت بشه به نفسیم گفتم نوک انگشتای پام خیلی سرده گرفت تو دستاش سرش رو اورد نزدیک پاهام با نفساش گرمشون کرد منم همینجور داشتم نگاش میکردم گرم میشدم یدفعه نوک انگشتای پامو بوس کرد خیلی خجالت کشیدم گفتم نکن زشته به زور میخواستم پامو از تو دستش بیارم بیرون نمیذاشت باز بوس کرد منم جیغ داد میکردم که نکن خجالت میکشم نفسی هم میخندید میگفت مگه چیه عشقمی دوست دارم پاهاتو بوس کنم منم گفتم باشه پس منم میخوام پای عشقم رو بوس کنم پریدم سمت پاهاش که نذاشت بوسش کنم همینجور که مشغول حرف زدن خندیدن بودیم حرف بردم سمت فیلم ترسناک کلی هم خودمو زدم به مظلومیت ناز کردن گفتم میشه بزاری فیلم ترسناک ببینم قول میدن نترسم خندید گفت نه فکر کردی منم مثل مردای دیگه با این چیزا گول میخورم دلم به رحم میاد میگم ببین نه عزیزم نمیشه ببینیدیگه هرچی هم اصرار کردم نذاشتکلی باهام صحبت کرد که بخاطر خودم میگه دوست نداره کابوس ببینم اعصابم بریزه بهممنم که در ظاهر برای مدت کوتاهی قانع شدم همسری خیالش راحت شد گفت بزار ببینم چندتا شنا میتونم برم شروع کرد شنا رفتن منم گفتم وااا منم میتونم برم گفت عمرا بتونی یه دونه هم بری گفتم میتونم گفت نه نمیتونی گفتم اگه تونستم برم میزاری فیلم ترسناک ببینم گفت ده تا بری میزارم گفتم نه هشت تا گفت نه ده تامنم همچین چونه میزدم که نفسی ترس نشسته بود تو چهرش که نکنه من بتونم ده تا شنا رو برم ایشونم مجبور باشه اجازه بده فیلم ببینم جورابامو دراوردم با اعتماد به نفس کامل شروع کردم شنا رفتن که یکی تونستم شنا برمبا اینکه جفتمون دلمون نمیومد اون هوای بارونی صدای قطره های بارون وقتی به سقف چادر میخورد صدای جوی اب مهمتر از همه کنارهم بودن ول کنیم بیایم سمت خونه اما چون دیر نشه با بی میلی وسایل جمع کردیم راه افتادیم

تو راه نفسم رفت اب بگیره اومد یه بسته لواشک خوشمزه انداخت رو پام گفت ببین چی خریدم منم که عشق ترشیجات بسیار از این حرکت به جای نفسی ذوق زده شدمشروع کردم به خوردن همسری هم نگام میکرد میخندید میگفت نگاه چه کیفی میکنه بعد از لواشک خوردن صدای موزیک بردم بالا یه کمی حرکات ریز اومدیم اون اهنگ دوست دارم گروه سون اومد من ونفسی داد میزدیم برای هم میخوندیم گفتم الان هر کی ما رو ببینه فکر میکنه داریم داد وبیداد میکنیم دعوامون شدهحالا رسیدیم نزدیک خونه من میخوام برم عشقم میگه نه نرو بزار اون اهنگی که میخونی من خوشم میاد پیدا کنم بخون برام بد برو اهنگ خوندم همسری کلی حال کردچهار ابان تولد مامان 2 بود چون همسری نمیتونست بیاد کادوی من رو ببره بعد از رسیدن گفتم صبر کنه که کیکی که مایش رو روز قبل اماده کرده بودم برای خامه مایه بین کیک کلی زحمت کشیده بودم  زود حاضر کنم بدم ببره اومدم خونه مامان گفت کیک گذاشتم تو فر یک ساعته اما روش هنوز نپخته منم تا بپزه رفتم یکی از کادوهای مامان 2 رو که تازه گرفته بودم کادو کنم با اینکه نیم ساعت گذشته بود اما کیک هنوز کامل نپخته بود همسزی هم که تو ماشین منتظر بود کیک اماده بشه زنگ زد گفت مامان اش ترش درستیده من میرم برات میارم تو هم با خیال راحت به کارات برس تا برم بیام نیم ساعت طول میکشه خلاصه کیک پخت اما چون بد از ظرف دراورد مامانم روش شکستبا اعصابی داغون روی کیک تزیین کردم که باز اونی که میخواستم اصلا نشد من میخواستم روش با خامه بنویسم که وا رفت نشد کیک کادو رو بردم دادم به نفسیم اومدم خونه عشقم زنگ زد دید صدام ناراحته کلی دلداریم داد گفت بخدا خوب شده بوی کیک ماشین ورداشته منم یه کمی اروم شدم بعد از اینکه باهم حرف زدیم خیالش راحت شد دیگه ناراحت نیستم رفت من از پشت پنجره با دیدن دور شدنش بغض تو گلوم نشست

عشقنامه:وقتی به رفتن دور شدنت بعد از این همه ساعتی که پیش هم بودیم نگاه کردم مثل بچه ها دلم بهونت رو گرفت بغض تو گلوم جمع شد مخصوصا وقتی گفتم دیگه نمیتونم ببینمت گفتی اره الان پیچیدم تو خیابون دلم بیشتر گرفت صدات رو داشتم اما خودت رو نه عشق من نمیدونم شونه هات چی دارن که هروقت سرمو میزارم روش احساس ارامش میکنم حسش مثل دستات همیشه برام تازس دوست دارم بیشتر از جونم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت18:01---30 خرداد 1393

خیلیییییییی خوب و زیبا و ساده و قشنگ بود...
خیلی خوب مینویسی فافاجون،انگاز واقعا تو اون لحظه بودم وقتی داشتم خاطرتو میخوندم
ایشالا زودتر به هم برسید که دیگه مجبور نباشید از دور شدن همدیگه غصه بخورید

دوست خوبم:منم هدفم نوشتن دقیق خاطرات هستش خوشحالم از اینکه تونستم به هدفم برسمبی تقصیرایشالا:)



پیچک
ساعت20:08---25 آبان 1392

Salam aziz.khoshhalam paydariid.b manam sar bezan azizam.

پاسخ:سلام پیچک عزیز خوش اومدی به صندوقچه ما

ممنون عزیزم

حتما میام



غزل
ساعت18:00---15 آبان 1392

تو هم لينك شدي عزيزم

پاسخ:



غزل
ساعت14:54---15 آبان 1392

فافا جون اگه با تبادل لينك موافقي خبرم كن

پاسخ:لینک شدی عزیزم



غزل
ساعت14:51---15 آبان 1392

چه قشنگ نوشتي فافا
زياد بود ولي قسنگ نوشتي خوشم اومد خوندم
سفر دونفره ايشالا هميشه دركنار عشقت خوشبخت باشي

پاسخ:ممنون عزیزم

تازه خلاصه کردم

خوش اومدی به صندوقچه خاطرات من ونفسیم دوست جدیدم



سالي
ساعت13:50---15 آبان 1392

حسابي خوش گذشته عزيزم....... هميشه از اين تفريحه و مسافرت ها

پاسخ:اره عزیزمممنون سالی مهربونم ایشالا بیام وبت ببینم پست علوس شدم گذاشتی 



ميشا
ساعت12:40---15 آبان 1392

چه كيكي زيبايي پختي و تزئين كردي اصلا شكستگيش معلوم نيست...
پس حسابي خوش گذروندي انشالله هميشه به گردش و خوش گذروني عزيزم...

پاسخ:اصلا تزیینش رو دوست نداشتم میشا جون

ایشالا ایشالا



وبلاگچه خاطرات
ساعت4:29---15 آبان 1392

فا فا جون من هیچ کدوم از عکساتو نمیتونم ببینم...یعنی کد رو وارد میکنم ولی هیچ چی تغییر نمیکنه...

پاسخ:نگران نباش عزیزم درستش میکنم



همسری
ساعت21:53---14 آبان 1392

سلام زندگیم
شما اون روز یه دونه شنا رفتی دیگه ؟؟ اونی که شما رفتی بیشتر شبیه غرق شدن بود ، به خدا اولش همچین جو دادی ترسیدم گفتم الان راحت 10 تا رو میتونی بری
خیلی خوش گذشت به خدا الان خوندم باز دلم خواست
بعد راجع به کیک به دوستان بگم یعنی به خدا عالی بودا عالییییییییییییی بوش همه جارو ورداشته بود دستت درد نکنه خانومم
شونه هام نمیدونم چی داره ولی قلبم چسب داره و تو ازش جدا نمیشی
بیشتر از جونم دوست دارم همه ی وجودم

پاسخ:

ابرومو نبر مرد بگو خوب شنا میرم دیگهمیتونستم برم اما گفتم ریا میشه

منم

نوش جونت عشق من

وااااااااااااای اینجوری نگوووووووو دلم ضعف رفت

عاشقتم یه دنیااااااااااااااااااااااااااااااااا



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: